معنی طولانی ودایم

حل جدول

طولانی ودایم

متمادی


طولانی

مطول

دراز، طویل

لغت نامه دهخدا

طولانی

طولانی. (از ع، ص نسبی) دیر. || دراز. بسیار دراز. طویل. بطول. کثیرالطول:
قلم به ختم سخن لب گزید یعنی بس
که دلنشین نبود گفتگوی طولانی.
درویش واله هروی.


بابابیک طولانی

بابابیک طولانی. [ب َ ک ِ] (اِخ) یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران است.

فرهنگ عمید

طولانی

دراز: با چنین کوتهی عمر بیان نتوان کرد / قصهٴ طول امل را که سخن طولانی ا‌ست (سلیم: لغت‌نامه: طول ‌امل)،

فرهنگ معین

طولانی

دراز، طویل، دیر. [خوانش: [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

طولانی

‎ دیر، دراز دور و دراز رخته (صفت) دراز طویل، دیر. ممتد، دراز


مدت طولانی

دیرنده دیر باز

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مترادف و متضاد زبان فارسی

طولانی

دراز، طویل، دیر، دیرینه، دیرین، مدید، دور، بعید، مسافت‌زیاد، بسیار، زیاد

اصطلاحات سینمایی

برداشت طولانی

نمای طولانی یا سکانسی که بدون قطع دریک برداشت گرفته شود، با این ذهنیت که اولین برداشت، آخرین آن است.

واژه پیشنهادی

عمر طولانی

دیر زیستی

معادل ابجد

طولانی ودایم

167

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری